«كعبه جان و دل طوس رضا (ع)»
سلام بر رضا و غربتش، سلام بر رضا و حال و هوای حَرَمَش، سلام بر بدن مسمومش، سلام بر آه سوزان دلش، سلام بر زوّار خُلَّصْ و بیریایش، سلام بر او و پدرش موسی بن جعفر و فرزندش ابن الرّضا جوادالائمه و چهارمین قرّةالعینش امام عدالت گستر كه اهل عالم در انتظار او میسوزند...
بیست و نهمین روز از ماه صفر المظفر یاد آور شهادت امام ثامن، زبدهی اصفیاء و امام اتقیاء و الگوی شِیب و شاب و شهید زهر جفا، حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرّضا علیه و علی آبائه و ابنائه المعصومین آلاف التّحیّه والثّناء می باشد.
اَلـا اِنَّ خَیْــرَ النّـاسِ نَفْسَاً و والــداً وَ رَهْـطَاً وَ اَجْـداداً عَـلیُّ الْمُعَظَّـــمُ
اَتَتْنــا بِـهِ للعـلمِ و الـحـلمِ ثامِـنــاً اِمـامـاً یـُؤَدّی حُجـَّــةَ اللهِ تُكْتـَــمُ[1]
ایّام فراق جانسوز امام معصومی است كه نامش همنام جدّ مظلومش حضرت علی بن ابیطالب (ع) و كنیهاش همكنای آن حضرت، «ابوالحسن الثالث» (ابوالحسن الاول علی بن ابیطالب (ع) و ابوالحسن الثانی موسی بن جعفر الكاظم (ع) و ابوالحسن الثالث علی بن موسی الرضا (ع) و ابوالحسن الرّابع علی بن محمد الهادی (ع) است) بوده و لقبش «رضا» و مادرش جاریهای (كنیز) بود به نام «تُكْتَم».
از این رهگذر، فحصی در زوایای تاریخی شهادت آن حضرت مینماییم بدان امید كه مقبول آستان رفیع رضوی و خالق او واقع گردد. از روایات معتبره چنین ظاهر میشود كه چون «مأمون عبّاسی» كه از خلفاء و حكّام مستبد و زورگوی بنیالعبّاس بود (شقاوت اساس بنی العباس بود) و فرمانش براساس همین زورگویی و استبداد در اطراف عالم نافذ گردید، ایالت عراق را به «حسن بن سهل» تفویض كرد و خود در «بلدهی مرو» اقامت نمود، در اطراف ممالك حجاز و یمن، غبار فتنه و آشوب بلند گردید (كه این عكسالعمل طبیعی استبداد و زورگویی است) و بعضی از سادات به طمع خلافت، رایت مخالفت برافراشتند. چون این اخبار در مرو به سمع مأمون رسید با «فضل بن سهل ذوالریاستین» كه وزیر و مشیر او بود مشورت نمود، بعد از تدبیر و اندیشهی بسیار، رأی آن دو بر آن قرار گرفت كه حضرت امام رضا علیهالسلام را از مدینه طلب نمایند و مأمون او را ولیعهد خود گرداند تا آنكه سایر سادات به قدم اطاعت پیش آیند و دندان طمع از خلافت بردارند. پس «رجاء بن ضَحّاك» را با بعضی از خِصّیصین خود به خدمت حضرت رضا (ع) در «مدینه» فرستاد كه آن حضرت را به سفر «خراسان» ترغیب نمایند. چون ایشان به خدمت آن حضرت رسیدند، امام معصوم در ابتداء امر امتناع بسیار نمود، چون مبالغهی ایشان از حدّ اعتدال تجاوز كرد، آن سفرِ محنتْ اثرْ را به جبر و برخلاف میل باطنی خود، اختیار نمود.
«وَشّا» روایت میكند كه حضرت امام رضا علیهالسلام فرمود: چون خواستند كه مرا از مدینه خارج سازند، عیال
پریشاناحوال خود را جمع كردم و خبر شهادت خود را به ایشان دادم و گفتم: من از این سفر معاودت نخواهم نمود، اكنون به تعزیت من قیام نمایید و بر من زاری كنید و آبِ حسرت از دیدهی خود ببارید. پس هر یك از اهل بیت خود را وداع نمودم و به سند عیون اخبارالرضا از «مخول سیستانی» روایت كرده كه چون آن امام معصوم رفیعالمقام اراده فرمود كه از مدینه خارج شود، داخل مسجدالنّبی شد و به نزد ضریح مقدّس سیّد اَنام آمد و با جدّ بزرگوار خود وداع نمود و قطرات اشك خونین از مفارقت حضرت سیّدالمرسلین بارید و صدای گریهی آن حضرت بلند شد. چون روانه گردید از مفارقت آن روضهی مقدّسه، بیتاب گردید و باز معاودت فرمود و رسم وداع را تجدید نمود و چندین بار متوجه گردید و بعد از چند قدم معاودت فرمود و در هر مرتبه گریه و بیقراری آن حضرت افزون میشد، چون با دل پرحسرت از مرقد مطهّر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم جدا شد به خدمت آن حضرت رفتم و سلام كردم و برای آن سفر، تهنیت و مبارك باد گفتم، فرمود: چگونه مرا تهنیت میگویی از سفری كه از جوار جدّ بزرگوار خود دور میشوم و در غربت شهید خواهم شد و در كنار بدترین خلق خدا هارونالرشید مدفون خواهم گردید؟ و من در خدمت آن حضرت بودم تا آنچه فرموده بود واقع گردید.
در همین خصوص، «اُمیّة بن علی» هم روایتی دارد كه گفت: در سالی كه حضرت رضا (ع) به حج رفت و بعد از آن متوجه خراسان گردید، حضرت امام معصوم محمّد تقی الجواد (ع) را همراه خود به حج برد و چون حضرت رضا طوافِ وداع میكرد، فرزندش جوادالائمّه بردوش «مُوَفَّقْ» غلام آن حضرت بود که او را طواف میفرمود. امام جواد (ع) چون به حجر اسماعیل نزدیك رسید، به زیر آمد و نشست و آثار اندوه از روی منوّرش ظاهر شد و مشغول دعا گردید و بسیار طول داد، مُوَفَّقْ گفت: فدایت شوم برخیز، امام جواد گفت: از اینجا مفارقت نمیكنم تا وقتی كه خدا خواهد برخیزم. مُوَفَّقْ به خدمت حضرت رضا (ع) آمد و احوال فرزند مسعود او را عرضه داشت، حضرت نزدیك نور دیدهی خود آمد و فرمود: ای حبیب من برخیز. آن نهال حدیقهی امامت گفت: ای پدر بزرگوار چگونه برخیزم و میدانم كه خانهی كعبه را وداعی كردی كه دیگر به سوی آن بر نخواهی گشت و گریان شد، پس به جهت اطاعت پدر بزرگوار خود برخاست و روانه شد و توجه امام رضا ـ علیهالسّلام ـ به سوی خراسان در «سال دویستم از هجرت» بود و در آن وقت طبق آنچه مشهور است از عمر شریف حضرت جواد هفت سال سپری شده بود.
امّا كیفیت شهادت آن جگرگوشهی رسول خدا چنین است: «اَباصَلتِ هِرَوی» (عبدالسّلام بن صالح هروی كه بیشتر به كنیهاش اباصلت معروف است، از رجال ثقه و مورد اعتماد و در تشیّع خود سخت استوار است) میگوید: روزی در خدمت امام رضا (ع) ایستاده بودم، فرمود: داخل قبّهی هارونالرشید شو و از چهار سمت قبر آن ملعون یك مشت خاك بیاور، چون آن خاك را آوردم كه از پشت هارون برداشته بودم، آن را بوئید و انداخت و فرمود: مأمون خواهد خواست كه قبر پدر خود را قبلهی من كند و مرا در این مكان مدفون سازد، اما چون مشغول حفر شوند، سنگی ظاهر شود كه اگر تمام كلنگداران خراسان جمع شوند و بخواهند كه آن را حركت دهند یا ذرهای از آن سنگ را جدا كنند نتوانند، آنگاه حضرت خاك بالاسر و پایین پا را استشمام نمود و چون خاك طرف قبله را بوئید فرمود: به زودی قبر مرا در این موضع حفر نمایند و فردا من به مجلس مأمون خواهم رفت، اگر از خانهی آن شقی با سر برهنه بیرون آمدم با من تكلّم كن و اگر چیزی بر سر داشتم با من سخن مگو، اباصلت گفت: چون در روز دیگر حضرت رضا علیهالسلام نماز صبح را اداء نمود، لباسهای خویش را پوشید و در محراب نشست و منتظر بود تا غلامان مأمون به طلب وی آمدند، آنگاه حضرت نعلین خود را پوشید و ردای مبارك خود را بر دوش افكند و به مجلس مأمون وارد شد و من در خدمت حضرت بودم، در آن هنگام ظرفی از انواع میوهها مقابل مأمون بود و در دستش خوشهی انگوری بود كه برخی از دانههایش را به زهر آلوده ساخته بود و از آن دانههای غیرمسموم خود میخورد كه حضرت به او شك پیدا نكند و چون حضرت را دید، از جای برخاست و دست در گردن مباركش انداخت و میان دو دیدهی آن قرّةالعین مصطفی را بوسید و حضرت را به ظاهر، اكرام و احترام نمود و آن جناب را بر بساط خود نشانید و آن خوشهی انگور سمّی را به حضرت داد و گفت: یا بن رسول الله انگور از این بهتر ندیدهام، حضرت فرمود: شاید انگور بهشت از این نیكوتر باشد، مأمون گفت: از این انگور تناول كنید، حضرت فرمود: مرا از خوردن این انگور معاف دارید، مأمون مبالغهی بسیار كرد و گفت: البته باید تناول كنید، حضرت دید كه مأمون تكلیف به خوردن انگور مینماید، پس آن امام مظلوم چون سه دانه از آن انگور زهرآلود تناول نمود، حالش دگرگون گردید و باقی خوشه را بر زمین افكند و متغیّر الاحوال از آن مجلس برخاست، مأمون گفت: یابن عمّ به كجا میروی؟ فرمود: به آنجا كه تو مرا فرستادی و آن حضرت در حالی كه سر مبارك پوشانیده بود از منزل مأمون بیرون آمد، اباصلت میگوید: به مقتضای كلام امام رضا ـ علیهالسلام ـ با وی سخن نگفتم تا به سرای خود وارد گردید و فرمود: درب را ببند و رنجور و نالان بر فراش خویش تكیه فرمود، چون آن امام معصوم بر بستر قرار گفت، درب خانه را بستم و در میان خانه محزون و غمگین ایستاده بودم، ناگاه جوان خوشبوی مشكین موی را در وسط خانه دیدم كه سیمای ولایت و امامت از جبین فایضالانوارش ظاهر بود و شبیهترین مردمان بود به حضرت رضا، پس به سوی وی شتافتم و سؤال كردم: آقا از كدام راه داخل شدید! چون من درب را محكم بسته بودم؟ فرمود: آن قادری كه مرا از مدینه به یك لحظه به طوس آورد، قادر است كه مرا از ابواب مسدوده عبور دهد، پرسیدم: شما چه کسی هستید؟ فرمود: منم حجة الله بر تو ای اباصلت، منم محمد بن علی، آمدهام كه پدر غریب و مظلومم و والد معصوم و مسمومم را وداع گویم، آنگاه به حجرهای كه حضرت رضا در آنجا بود رفت و چون چشم آن امام هُمام بر فرزند معصوم خود افتاد، از جای جست و یعقوبوار یوسف گمگشتهی خود را در آغوش كشید و دست در گردن وی انداخت و او را به سینهی خود فشرد و بین دو چشمان او را بوسید و با وی از اسرار مُلك و ملكوت و خزائن علوم حیّ لایموت، رازی چند میگفت كه من نمیفهمیدم و ابواب علوم اولین و آخرین و ودایع حضرت خاتمالانبیاء را به وی تسلیم كرد و روح مقدسش به ناحیه رضوانالله عروج نمود.
معروفترین خبر از روایات وارده در تاریخ شهادت حضرت ثامن الحُجَجْ، امام رضا ـ علیهالسلام ـ آن است كه در ماه صفر «سنهی دویست و سوم هجری» واقع گردیده و برخی از روایات مُشْعِر بر این مُدَّعا است كه در روز آخر ماه صفر رحلت نموده است.
در پایان این گذار تاریخی به عنوان حسن ختام، ترجمهی شعری نقل میشود از حضرت رضا (ع)، که سراج منیری است فراروی ظلمتكدهی دنیای دنی دانی:
مأمون عباسی به حضرت رضا ـ علیهالسلام ـ نوشت: مرا موعظه كن. حضرت در پاسخ او این اشعار را تحریر فرمود: در دنیایی زندگی میكنی كه از برای آن مدتی معیّن و ضربالاجلی قطعی تعیین شده و اعمال زیبا در آن قبول میشود، آیا نمیبینی كه لشكر مرگ، اطراف این زندگی را احاطه كرده و با تیر اجل، آرزوهای شیرین آرزومندان را از بین میبرد؟! با این وصف، تو در كمال غفلت و جهالت برای مشتهیات نفسانی در معاصی یزدانی شتاب میكنی و توبه و انابت را به زمان آینده ارجاع میدهی و حال آنكه مرگ گریبان مردم را ناگهانی و بیخبر میگیرد و «الموتُ یأتی بغتةً»، بنابراین شخص عاقل و هوشیار از این غفلت فاصله میگیرد. این بود موعظهای كوتاه از حضرت در قالب شعر كه خطاب به مأمون اِنْشادْ فرموده بود.
و به همهی گرفتاران عرض میشود: وصول الی الحوائج را با توسّل به آن حضرت از ذات اقدس الهی مسئلت كنید و در این ایّام و لیالی پایانی صفرالمظفّر به این دعاء نورانی متذكّر شوید:
اللهـمّ صَـلِّ و سلّـم وَ زِد و بـارِك علـی الـسیّـد المعصـوم
والامـام المظـلـوم، الـشهیـد المسمـوم و الـغریب المغمـوم
والـقتیـلِ المحـروم، العـالم بالعلـم المكتـوم، بـدر النّجـوم،
شـمــس الشّمـــوس و انیــس الــنّـفــوس الـمـدفـــون،
بـارضِ طـوس، الرّضـیِّ الـمـرتـضی الـمـجتَبَـی المقتــدی
الــرّضَــا بـالـقَـدر و الـقـضــا ، الـامــام بـالــحـــق
ابی الحسن علیّ بـن موسَی الرّضا صلوات الله و سلامه علیه
خداوند به همهی ما توفیق زیارت تربت پاكش را با اخلاص در دنیا عنایت فرماید و شفاعت ایشان را در آخرت كه یوم الفِرار است طبق آیهی قرآن، نصیب گرداند و همه را در راه آسمانیش ثابت قدم فرماید و السّلام علیكم و رحمة الله و بركاته.
«سالروز شهادت امام رضا (ع) ـ 29 صفر 1425 ه.ق»
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ آنچه در ترجمهی شعر صَدْرِ مُحَرَّرِه به ذهن قاصر و مسدود راقم فانی رسید و در جهت اكمال آن از استاد و مراد و مُرشدم آیت الله العظمی سیّد رضی شیرازی اناره الله برهانه و كثر الله امثاله استفاده نمودم چنین است:
آگاه باشید بدرستیكه بهترین مردم از حیث مقامات وجودی و خانوادگی و از نظر خویشاوندی (رهط) و اجدادی همانا علی بن موسی الرّضای معظّم است. هدیه (تكتم) آورد (اَتَتْنا یعنی اَتَتْنا تكتم) در علم و حلم، هشتمین امامی را كه اداء میكند مقام حجّة اللّهی را.